سقوط آل کاپون


 

نويسنده:علي رنجبران




 
با نگاه کردن به کارت شناسايي او به نظر مي رسيد که اين مرد فقط يک فروشنده ساده لوازم دست دوم منزل است اما حقيقت چيز ديگري بود؛ همه او را به عنوان نمادي از قانون شکني مي شناختند؛ مردي که هميشه از دست قانون فرار مي کرد و هيچ رد پايي از خودش بر جاي نمي گذاشت، هر چند همه مي دانستند که او به کارهاي خلاف مشغول است. درحقيقت زيرپوشش نام «آل کاپون» فروشنده لوازم دست دوم منزل، خطرناک ترين جاني و خلافکار دهه 20 آمريکا زندگي مي کرد. او يک ايتاليايي بود که در نيويورک به دنيا آمد. کارهاي خلافش را از شهر بروکلين شروع کرد. اما بعد از رفتن به شيکاگو بود که آلفونسو گابريل کاپوني مشهور به «آل کاپون» به عنوان بد نام ترين و خطرناک ترين مجرم اين شهر شناخته شد و آنقدر مشهور شد که هنوز هم بعد از چند دهه حتي در ايران هم به آدم هاي تبهکار لقب آل کاپون مي دهند.
آلفونسو گابريل کاپوني در روز 17 ژانويه سال 1899 ميلادي در يک خانواده ايتايايي تبار در محله بروکلين شهر نيويورک متولد شد. او از همان جواني استعداد زيادش را در انجام کارهاي خلاف نشان داد و نهايتاً در سال هاي پاياني دهه 20 اسمش به عنوان يک خلافکار تحت تعقيب وارد فهرست اداره پليس فدرال ايالات متحده آمريکا شد.

رئيس بزرگ :
 

کاپون بعد از اتمام دوران نوجواني اش به شيکاگو رفت. آنجا بود که خانه کوچک او در حومه شيکاگو به يکي از پاتوق هاي اصلي خلافکاران شيکاگو تبديل شد. به زودي او استعدادش را در کارهاي خلاف نشان داد.
يکي از کساني که در آن خانه رفت و آمد مي کرد، او را به يک تبهکار حرفه اي معر في کرد و به اين ترتيب آل کاپون وارد تشکيلات «جاني تورير» شد. توريو خيلي زود متوجه شد که کاپون استعداد زيادي در کارهاي خلاف دارد؛ به همين دليل تمام کارهايش در زمينه قمار و خريد و فروش مشروبات الکلي را به کاپون سپرد.
کاپون هم بلافاصله در کار جديدش رشد کرد و لطف توريو را برايش جبران کرد. او با تقلب در انتخابات شهرداري «سيسرو» دينش را به توريو پرداخت. آل کاپون با آن قيافه ترسناک و صورت زخمي اش به پاي صندوق هاي رأي رفت و از مردم خواست که به توريو رأي بدهند. در آخر توريو با اکثريت آرايي که با زور به دست آورده بود، موفق به کسب مقام شهرداري سيسرو شد چون کسي جرأت نداشت که به کاپون نه بگويد. حالا توريو به هدفش رسيده بود؛ در نتيجه تصميم گرفت از شر کاپون خلاص شود و در کمال ناباوري اعلام کرد او را از شهر اخراج مي کند. آل کاپون که از شنيدن اين حرف خيلي ناراحت شده بود به ملاقات شهردار جديد و دوست قديمي اش رفت و او را به شدت مورد ضرب و شتم قرار داد. در اين ميان گروه هاي مافيايي رقيب از شهردار شدن توريو چندان خوششان نيامده بود تصميم گرفتند او را ترور کنند. عمليات توريو ناموفق بود اما سرنوشت کاپون را تغيير داد.
جان توريو هدف گلوله قرار گرفت و به همين دليل تصميم گرفت از شيکاگو برود. به اين ترتيب گروه هاي رقيب جا را براي کاپون باز کردند و او به زودي به رئيس بزرگ گروه هاي خلافکاري اين شهر تبديل شد. علت مهاجرت کاپون به شيکاگو قتل هايي بود که در بروکلين مرتکب شده بود؛ قتل هايي که ممکن بود باعث گرفتاري تشکيلات خلافکاري او شود.

زندگي خانوادگي يک خلافکار
 

گابرين کاپون، پدر آل يک آرايشگر روستايي از اهالي ناپل بود. اين آرايشگر ساده در سال 1894 به اميد زندگي بهتر دهکده کوچکش را در 25 کيلومتري جنوب ناپل را رها کرد تا به آمريکا برود. او و همسرش ترسينا رايولا که خياط بود به همراه تنها فرزندشان راهي آمريکا شدند. گابريل و ترسينا در خانه کوچکي واقع در ويليامزبورگ (Williamsburq) در نزديکي بروکلين صاحب هشت فرزند ديگر شدند. آلفونسو يا همان آل کاپون فرزند چهارم آنها بود. زندگي در محيطي مثل محله هاي جنوب نيويورک خيلي زود تأثير خودش را روي آل جوان نشان داد.
پدر و مادر او با وجود داشتن 9 فرزند وقت زيادي براي توجه به همه نداشتند و آل جوان در خيابان هاي نيويورک رها شد و همان جا فنون خلاف را ياد گرفت. البته استعداد زيادي هم در اين زمينه داشت و از وقتي نوجوان بود بزهکاري را شروع کرد. او خيلي زود مجبور شد که مدرسه اش را ترک کند چون يکي از معلمانش را کتک زده بود.
در 14 سالگي آل کاپون تبديل به يک لات خياباني شده بود که تکاليف مدرسه اش را انجام نمي داد و به دليل بازخواست شدن از طرف معلم او را به شدت زخمي کرد. او از مدرسه بيرون آمد و ديگر همه وقتش را در خيابان مي گذراند. او خيلي زود به عنوان متصدي يک مهمانخانه که متعلق به فرانکي ييل بود استخدام شد.
فرانکي صاحب يک دار و دسته خلافکار به اسم «پنج نقطه» بود. به اين ترتيب آلفونسو کاپون پله هاي ترقي معکوس را به سرعت طي کرد و در نوجواني وارد اين گروه خلافکاري شد. او براي تشکيلات فرانکي همه کار مي کرد؛ از دعوا و کتک کاري گرفته تا تهديد و زور گيري.
آل با وجود سن وسال کمش بسيار پر دل وجرأت بود؛ به همين دليل در يکي از زد و خوردهايش به اسم فرانک گالوچيو را مورد ضرب وشتم قرار داد. او هم براي نجات جانش صورت کاپون را با چاقوي ضامن دار زخمي کرد؛ جراحتي که اثرش براي هميشه روي گونه چپ او باقي ماند و باعث شد لقب «صورت زخمي» تا آخر عمر به دنبال اسم کاپون تکرار شود.
کاپون وقتي فقط 19 سال داشت با يک دختر ايرلندي به اسم مي کالين ازدواج کرد. او از اين دختر صاحب پسري شد که اسمش را آلبرت ساني فرانسيس کاپون گذاشت. در اين ايام کاپون کما کان در خدمت فرانکي ييل بود. آل همراه همسرش يک سال ديگر هم در بروکلين زندگي کرد اما از آنجايي که براي خودش صاحب اسم و رسمي شده بود بعد از ارتکاب چند جنايت به شيکاگو رفت.

ترور نافرجام :
 

جنگ بي رحمانه کاپون عليه باندهاي رقيب و خريدن مقامات ذي نفوذ محلي باعث شد تا آل کاپون خيلي زود به مرد شماره يک گرو هاي جنايتکار آمريکا تبديل شود. اعضاي باند مافيايي کاپون بيشتر از 100 نفر بودند. او هيچ گاه به خاطر قتل هاي پي در پي توسط پليس دستگير نشد چون مدرکي از خودش بر جا نمي گذاشت. صورت زخمي ثروت بسياري از راه باج گيري، ايجاد شبکه هاي فحشا و معاملات الکل و قاچاق به دست آورد.
در آن زمان مصرف الکل در آمريکا ممنوع بود اما کاپون به راحتي الکل هايش را قاچاق مي کرد. او يک شبکه جاسوسي بسيار گسترده در شيکاگو داشت. به کمک همين شبکه هم بود که خيلي زود دشمنانش و همين طور پليس هاي سمج را شناسايي و هيچ وقت دم به تله نمي داد.
به اين ترتيب او خيلي زود و قبل از اينکه دشمنش قدر تمند شده و يا پليسي بيش از اندازه به او نزديک شود نقشه قتلشان رامي کشيد. او اين درس ها را از ترور نا فرجام خودش گرفته بود چون يک بار دشمنانش براي ترور او نقشه کشيدند و با مسلسل هاي سبک به او حمله کردند و از آن به بعد بود که تصميم گرفت به هيچ تهديدي فرصت ابراز وجود ندهد تا بتواند او را دستگير کرده يا ترور کند.
اين حمله سر آغاز جنگ هاي خياباني شيکاگو به اسم جنگ اوباش شد. گروه هاي رقيب او را در حين خوردن ناهار در رستوران هتل هاسورن محاصره کرده و به طرفش شليک کردند. کاپون زنده ماند اما اين حمله سرآغاز يکي از خونين ترين و خشونت بارترين تسويه حساب هاي مافيايي تاريخ شد.

جنگ اوباش :
 

يکي از معرو فترين قتل عام هايي که توسط کاپون و گروهش انجام شد، کشتار روز ولنتاين -14فوريه -سال1929بود. او براي قتل و آدم کشي روش هاي عجيبي داشت. کاپون از چند روز قبل مي دانست که گروه رقيب آنها فعاليت هاي قاچاق مشروباتش را در يک گاراژ قديمي انجام مي دهد.
جاسوسش محل و زمان دقيق کارها را به او گزارش داده بود. به اين ترتيب چهار نفر از اعضاي گروه او سر بزنگاه وارد آن گاراژ قديمي شدند. اما اين همه ماجرا نبود؛ او دو نفر از افرادش را با لباس پليس به آنجا فرستاده بود. قاچاقچيان رقيب به محض ديدن آنها فکر کردند که توسط پليس غافلگير شدند و حتماً تعداد بيشتري پليس آن دور و برهاست.
آنها در حالي که به بخت بدشان لعنت مي فرستادند، اسلحه هاي خود را به زمين گذاشتند و پشت به ديوار ايستادند اما نمي دانستند بخت بدتري در انتظار آنهاست. افراد کاپون با دو تفنگ و دو مسلسل، بيش از 150 گلوله به آنان شليک مي کند. شش نفر از آنها به قتل رسيدند و نفر هفتم که يکي از اعضاي گروه خود کاپون بود، به طرز معجزه آسايي از مهلکه گريخت.
او اين کارها را مي کرد تا به بقيه هشداري داده باشد. خالي کردن 150 گلوله به بدن شش نفر به دستور آل کاپون فقط براي نشان دادن خشونت بيش از اندازه اش بود چون 15 گلوله هم آن شش نفر را مي کشت. همه مي دانستند اين قتل عام ها کار کيست؛ هم پليس و هم گروه هاي رقيب اما پليس ها مدرکي عليه او نداشتند و بي رحمي زيادش باعث شده بود تا گروه هاي رقيب هم جرأت اقدامي را نداشته باشند.

سقوط کاپون:
 

چند سال بعد کاپون تصميم به ترک شيکاگو گرفت. او وقتي دنبال جاي جديدي براي زندگي مي گشت، فهميد که در آمريکا چهره بسيار زشت و ترسناکي از خودش به جاي گذاشته است.او هوش بسياري داشت، به همين دليل تصميم گرفت تا از خودش يک قهرمان فقرا و دوستدار تهديدستان بسازد. براي اين کار او بلافاصله سراغ فقيرترين طبقه اجتماعي رفت چون مي دانست آنها به سرعت و با کمي کمک مالي نظرشان نسبت به او عوض مي شود.
بنابرين براي کمک به فقرا به فکر سير کردن شکم آنها افتاد و حتي رستوران هاي رايگاني را در محلات فقيرنشين داير کرد. در امور خيريه شرکت کرد و کلوپ شبانه اش را براي اجراي برنامه رايگان ويژه فقرا در اختيار هنرمنداني چون چارلي پارکر وبينگ کرازبي قرار داد. اما بالاخره بخت از او روي بر گرداند. تصويب قوانين جديد مالياتي در سال 1927اين اجازه را به دولت داد که او را به جرم فرار از ماليات محکوم کند اما کاپون تسليم نشد واز شيکاگو گريخت. در سال 1928 او به فلوريدا رفت اما يک مأمور سمج دست از سر او بر نداشت. فرانک ويلسون تنها مأموري بود که هچ گاه از کار کردن روي پرونده کاپون خسته نشد و بالاخره توانست او را به زندان بيندازد. او مدارکي پيدا کرد که نشان مي داد آل درآمد غير قانوني زيادي از راه قمار داشته است. بنابراين کاپون را به جرم پرداخت نکردن ماليات بر درآمد دستگير کرد. دادگاه او در سال 1931 يکي از جنجالي ترين محکمه هاي تاريخ آمريکا بود. با وجود تلاش وکلا و اطرافيانش آل کاپون به 11 سال حبس و پرداخت جزاي نقدي محکوم شد.
مرد قانون گريز سرانجام به دام قانون افتاده بود. او يک سال اول محکوميتش را در زندان آتلانتا سپري کرد اما ترس از فرار باعث شد مأموران زندان دو سال بعد او را تحت مراقبت شديد به زندان آلکاتراز بفرستد. آل کاپون بالاخره پشت ميله هاي زندان قرار گرفته بود؛ واقيتي که پذيرش آن بيشتر از همه براي خود او سخت بود. همين مسأله باعث شد که به تدريج تبديل به يک بيماري رواني افسرده شود. او مدت ها از سلولش بيرون نمي آمد و چند ماه آخر محکوميتش را در بيمارستان رواني گذراند. سرانجام در 25 ژانويه 1948 صورت زخمي بر اثر ايست قلبي در 48 سالگي مرد.
جنازه او در قبرستان مونت اوليوت شيکاگو در کنار پدر و برادرش به خاک سپرده شد. اما او آنجا هم زياد دوام نياورد چون در ماه مارس سال 1950 دولت بقاياي هر سه عضو اين خانواده را به قبرستان مونت کارمل منتقل کرد.
با مرگ آل کاپون آمريکا از شر يکي از خطرناک ترين و خلافکاران تاريخ قضائي اش خلاص شد.
منبع: هفته نامه همشهري، سرنخ 49